خالی بودن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. فاقد ازدحام و شلوغی: شهر خلوت. ۲. (اسم مصدر) تنهایی. ۳. (اسم مصدر) تنها ماندن با معشوق. ۴. (اسم) جای فاقد ازدحام و شلوغی. ۵. (اسم مصدر) (تصوف) دوری گزیدن سالک از مردم برای تزکیۀ نفس ...
۱. خلیفۀ خدا. ۲. [مجاز] آدم ابوالبشر.
خوشاخلاق.
۱. لقب ابراهیم پیامبر. ۲. [قدیمی] دوست مهربان و یکدل؛ دوست صادق.
۱. ظرف سفالی بزرگ: بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴). ۲. (موسیقی) [قدیمی] کوس؛ طبل: بفرمود تا بر درش گاودم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴ ...
= خماندن
خمدادهشده؛ کجکردهشده: خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی: ۹۰).
= خُم
۱. شراب خوردن. ۲. (اسم) هر نوشابهای که مستی میآورد، بهویژه شراب.
پنجاهه.
= خاموش