= خفتن * خفتوخیز: [قدیمی] ۱. خفتن و برخاستن. ۲. جماع.
فرهنگ فارسی عمید
۱. خوابیده. ۲. درازکشیده. ۳. [مجاز] ازکاربازمانده؛ باطل؛ متوقف. ۴. [مجاز] غافل؛ بیخبر. ۵. [قدیمی] خمیده.
حالتی که بهواسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی، و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست میدهد و گاه سبب مرگ میشود.
۱. پوشیده؛ پنهان. ۲. (تصوف) روح.
= خفی
نگهبان؛ محافظ؛ حامی.
در دورۀ قاجار، نویسندۀ نامههای محرمانه.
۱. مستراح. ۲. = خلٲ
ورم و زخم گلو: ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمهست ز گردن برآمده (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۹).
۱. رهایی یافتن؛ نجات یافتن. ۲. رهایی؛ نجات. ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] صمیمیت.
خویها؛ خصلتها.
فروکردن چیزی باریک و نوکتیز مانندِ سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر.