= آرتیشو
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکافتن؛ پاره کردن؛ چاک دادن. ۲. (اسم) سوراخ؛ رخنه؛ شکاف. * خرق عادت: [مجاز] ۱. خلاف عادت. ۲. انجام دادن کار غیرعادی و معجزهمانند.
نادانی.
درخت خرما؛ نخل.
قطعه زمینی سخت و هموار در کنار مزرعه که در آنجا گندم یا جو دروشده را بهوسیلۀ خرمنکوب میکوبند تا کاه از دانه جدا شود.
۱. نوعی مهرۀ درشت و بیارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر میبندند: اگر ژاله هر قطرهای دُر شدی / چو خرمهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱: ۱۰۳). ۲. [قدی ...
نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخمگذاری میکند. * خرمگس معرکه: [عامیانه، مجاز] مزاحم: برخرمگس معرکه لعنت!
آجرچینی لبۀ باغچه، جوی، و مانند آن: تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پُر کند پستان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
= اشنان
کسی که چیزی از دیگری میخرد؛ خریدار.
صدای خُرخُر.
= فَرّه: خُره از رویشان افزونتر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشتبهرام: لغتنامه: خره). * خرۀ کیانی: [قدیمی] = فَرّه * فرۀ ایزدی