۱. پرکردهشده؛ انباشته. ۲. [قدیمی، مجاز] چاق؛ فربه.
فرهنگ فارسی عمید
= طویله: روز به آکنده شدم، یافتم / آخور چون پاتلهٴ سفلگان (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۵).
انباشتگی؛ پُری.
آنچه با آن درون چیزی را پر کنند؛ پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند؛ آکنش؛ آگنش: شد زمستان و زِ جودت بنهای میخواهم / ابره و آستر و آکنهای میخواهم (سوزنی: ل ...
= ازگیل
دستگاهی که مقداری برق برای موقع لزوم در آن ذخیره میشود؛ انباره.
۱. باخبر؛ مطلع: هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰). ۲. هوشیار؛ دانا. ۳. (قید) با دانایی. ۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه. * آ ...
آگاه ساختن؛ آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ باخبر کردن.
از روی آگاهی؛ مانند آگاهان؛ دانسته.
۱. خبر داشتن؛ اطلاع. ۲. هوشیاری؛ آگاه بودن: عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸). ۳. (اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بز ...
= آکندن
آگنده؛ انباشته؛ پرشده.