کسی که پول بسیار خرج میکند؛ ولخرج.
فرهنگ فارسی عمید
= دمل
تخمینزنندۀ وزن و اندازۀ کالا.
مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی، ترس از ناشناختهها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علتومعلولها، و مانند آن.
هریک از خرافات.
۱. = خرامیدن ۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام. ۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت. ۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی ...
= اخرب
"
۱. غاز بزرگ. ۲. (صفت) احمق.
گیاهی از خانوادۀ آلاله با برگهای دراز، ساقۀ کوتاه، گلهای پنجبرگ و سرخ کمرنگ، ریشۀ باریک و شبیه پیاز، و طعم تلخ.
شغل و عمل خربنده.
۱. ماه سوم از سال خورشیدی؛ ماه آخر بهار. ۲. [قدیمی] روز ششم از هر ماه خورشیدی.