پنهان؛ نهفته.
فرهنگ فارسی عمید
= خبیثه
۱. = خبیث ۲. ناپاک؛ نجس.
نوعی حلوا که از خرما و روغن تهیه میشد؛ آفروشه؛ افروشه.
۱. پایان؛ انجام؛ آخر. ۲. [قدیمی] آنچه با آن جایی یا چیزی را لاک و مهر میکنند، مانند موم و لاک.
ختنه.
۱. از مردم ختن. ۲. تهیهشده در ختن: شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همیبرند به عالم چو نافهٴ ختنی (سعدی۲: ۵۹۰).
شرمندگی؛ شرمساری: به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱: ۹۰)، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲: ۵۲۵). * خجالت کشیدن: (مصدر لازم ...
= خجالت: گل سرخ چون روی خوبان بهخجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو: لغتنامه: خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوبمنظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی: ۸۹).
نقطه؛ خال.
۱. آنکه همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است؛ الله؛ خداوند. ۲. صاحب و مالک. ۳. [قدیمی] فرمانروا؛ امیر؛ حاکم؛ پادشاه.
کسی که از خدا میترسد؛ پرهیزکار.