= خولنجان
فرهنگ فارسی عمید
زمین خالی از سکنه.
۱. = خاییدن ۲. خاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتخا.
گودالی که آبهای کثیف یا آب حمام و مطبخ در آن جمع میشود؛ آبریز؛ پارگین.
= هچه
۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام. ۲. (اسم مصدر) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ز اینپس من و خاکبوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹۰).
تدفین.
۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن. ۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.
جای ریختن خاکروبه؛ زبالهدان.
۱. [مجاز] افتادگی؛ فروتنی؛ تواضع. ۲. [مجاز] خواری؛ ذلت. ۳. (صفت نسبی) هریک از پیروان فرقۀ شیعیمذهب خاکساریه (فرقهای از متصوفه).
فقیر؛ بیچاره.
۱. آلوده به خاک؛ خاکآلود. ۲. تهیهشده از خاک. ۳. (اسم) رنگی شبیه قهوهای روشن، مانند رنگ خاک. ۴. به رنگ خاک. ۵. [مجاز] آدمی؛ مردم. ۶. [مقابلِ آبی] مربوط به خشکی. ۷. [ ...