۱. [مقابلِ عام] ویژه؛ مخصوص. ۲. برگزیده. ۳. معین. ۴. انحصاری.
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ عامه] ویژه. ۲. (اسم) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد. ۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد؛ مخصوص به کسی یا چیزی. ۴. متعلق به کسی. ۵. [جمع: خَواصّ] خویش و مقرب کسی، بهویژه ...
سلمانی مخصوص پادشاه یا فرمانروا.
نوعی پارچۀ سفید نخی بسیارنازک که زنان از آن چارقد درست میکنند.
۱. ندیم؛ ملازم؛ مَحرم. ۲. مخصوص پادشاه. ۳. مقرب خداوند.
= خاصیت
۱. [عامیانه] عاشق؛ دوستدار؛ هواخواه. ۲. (صفت) موافق میل و خواهش: آه در دل، ناله بر لب، سینه چاک / آنچنان گشتم که خاطرخواه توست (سنجرکاشی: لغتنامه: خاطرخواه) ...
۱. جانبداری؛ طرفداری. ۲. مراعات.
دلپسند؛ دلپذیر.
درخشندگی خیرهکننده.
۱. لرزنده. ۲. جنبنده. ۳. تپنده.
پنهان؛ پوشیده.