= حقد
فرهنگ فارسی عمید
۱. کوچک؛ صغیر. ۲. ضعیف. ۳. ذلیل؛ خوار؛ زبون.
۱. کسی که به حقیقت هر چیز مینگرد. ۲. آنکه حقیقت را درمییابد.
کسی که در پی کشف حقیقت است؛ جویای حقیقت.
۱. واقعی؛ راستین. ۲. دارای وجود خارجی. ۳. [مقابلِ مجازی] (ادبی) ویژگی واژهای که در معنای اصلی خود به کار رفته است.
۱. بزرگ و رئیس قوم. ۲. دلاور. ۳. بزرگ. ۴. فربه.
بسیارسوگندخورنده؛ کسی که بسیار قسم یاد کند.
= آرایشگر
۱. دلچسب بودن؛ دلپذیر بودن؛ دلپذیری؛ خوشایندی. ٢. شیرین بودن؛ شیرینی. ٣. شیرین شدن.
گروه اسبان که در مسابقۀ اسبدوانی شرکت کنند؛ اسبهایی که برای شرکت در اسبدوانی از هرجا بیاورند و آماده کنند.
کسی که پیشهاش ساختن اشیای حلبی است؛ آن که ظرفهایی از حلبی میسازد.
= حلیف