دوستی؛ محبت؛ مهر؛ عشق.
فرهنگ فارسی عمید
= هوبره
= حَبْل
= سویدا
۱. عالِم؛ دانشمند. ۲. پیشوای روحانی و دانشمند یهود.
۱. مرکّب؛ جوهر. ۲. نوعی پارچۀ لطیف و موجدار.
۱. زندان. ۲. (اسم مصدر) بازداشتن؛ زندانی کردن؛ بازداشت. * حبس ابد (مؤبد): (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد. * حبس انفرادی: (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زند ...
عارضهای که در آن انسان نمیتواند ادرار کند؛ مسدود شدن مجرای ادرار؛ شاشبند.
محبوس؛ زندانی.
۱. از مردم حبشه. ۲. [قدیمی، مجاز] سیاهپوست. ۳. [قدیمی، مجاز] سیاهرنگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حبشیچهره، حبشیزلف.
آبستن؛ باردار.
۱. یک دانه؛ یک حب. ۲. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن به مقدار وزن یک یا دو جو. ۳. [قدیمی] ششیک عشر دینار. ۴. [قدیمی] ششیک دانگ. * حبهٴ دل: [قدیمی] = سویدا: بدان خردی که ...