=چِک۱
فرهنگ فارسی عمید
=سیخول
بیباک؛ پردل؛ دلاور.
۱. مجموع دل، جگر، و شُش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند: یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه (سعدی: ۷۰). ۲. [مجاز] فرزند عزیز: زبان بزرگان پر از پند بود / تهم ...
۱. جگرخوار. ۲. [مجاز] کسی که غمواندوه بسیار بخورد. ۳. [مجاز] آنچه باعث غم و اندوه و کاهش تن بشود.
دلیر؛ بیباک.
آنچه باعث حزن و اندوه بسیار شود؛ جانگداز.
۱. کسی که دل و جگر گوسفند را کباب میکند و میفروشد. ۲. (اسم) جایی که در آن جگر، دل، و قلوۀ گوسفند، گاو، گوساله، و امثال آن را کباب کرده و میفروشند.
جای جگر در شکم.
بهرنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه.
۱. (زیستشناسی) گیاهی باتلاقی که بعضی از انواع آن دارای الیاف محکم میباشد. ۲. پوشال که با آن روی چیزی را بپوشانند.
گرسنگان.