نوعی پوشاک پا دارای ساقه و از جنس نخ، پشم، ابریشم، و امثال آن که با دست یا ماشین بافته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دارای شکلهای مختلف؛ گوناگون.
= جوزق
۱. آفتی که به گندم و جو میزند و آنها را خشک و ضایع میکند؛ زردی. ۲. چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانههای غلات به کار میرفت. ۳. (اسم، صفت) هریک از جادوگران، مرتاض ...
جوجه.
قصر؛ کاخ.
۱. (پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود. ۲. (اسم مصدر) بههمبرآمدگی؛ اتصال؛ پیوند. ۳. (صفت) در حال جوشیدن: آب جوش. ...
نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکههای کوچک سهگوش میبریدند و لای آنها گوشت و لپۀ نخود میگذاشتند و میپختند.
۱. = جوشاندن ۲. (صفت) در حال جوشیدن؛ جوشنده: کتری جوشان. ۳. (صفت) [مجاز] موّاج؛ متلاطم: چشمهٴ جوشان. ۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشمگین.
دارویی که در آب بجوشانند و افشرهاش را به بیمار میدهند.
جوشیدن آب یا مایع دیگر؛ جوشش.
۱. نوعی زره با حلقههای فلزی بههمچسبیده؛ دِرع. ۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] محافظ: دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی: ۵۳۳).