اسباب، رخت، اثاث، و چیزهای دیگر که عروس با خود به خانۀ داماد میبرد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه پاسخ میدهد؛ پاسخگو. ۲. [مجاز] جبرانکننده. ۳. [مجاز] کفایتکننده.
۱. سخی؛ بخشنده. ۲. [جمع: جیاد] اسب تندرو.
همسایگی.
=جارحه
ترکیبی از داروهای خوشطعم که برای تسهیل عمل هضم به کار میبردند.
۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ مجوز. ۲. پروانۀ سفر. ۳. (اسم مصدر) جایز بودن؛ روا بودن. ۴. (اسم مصدر) [قدیمی] رخصت؛ اجازه. ۵. [قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی.
نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند؛ جوغن: ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی: ۲۰۰).
بسیار جولانکننده؛ بسیار گردشکننده.
سوزن درشت که برای دوختن جوال و پارچههای ستبر بهکار میرود.
=جامعه
کسی که در جوانی مرده باشد.