پهلوان بزرگی که از تمام پهلوانان جهان دلیرتر و پرزورتر باشد.
فرهنگ فارسی عمید
پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.
۱. پادشاه بزرگ. ۲. خداوند.
مسافرت و گردش در شهرهای دنیا؛ سیاحت؛ گردشگری.
۱. کسی که نزد عمال خلیفه بر عهده میگرفت که خراج مقرر را از مردم وصول کند و به عمال خراج یا به دیوان تحویل بدهد و مردم مالیات خود را توسط او به دیوان میپرداختند. ۲. دانشمند بزر ...
۱. طرف؛ جانب؛ سوی. ۲. [مجاز] سبب.
کوشش.
۱. جستوخیز؛ جهیدن. ۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه). ۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور ...
نادان بودن؛ نادانی. * جهل بسیط: [قدیمی] حالتی از نادانی که شخص نمیداند و اعتقاد به دانستن خود هم ندارد، و به بیان دیگر میداند که نمیداند. * جهل مرکب: جهل و نادانی ...
نادان؛ بیخرد.
= جُستن
=جهیزیه: ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش / خوشتر بُوَد عروس نکوروی بیجهیز (سعدی۲: ۴۶۱).