= انیدرید
فرهنگ فارسی عمید
خم کوچک سفالی که دوغ در آن بریزند و بزنند تا کرۀ آن گرفته شود؛ خمچه.
جامه یا پارچهای که به آن آهار زده باشند؛ دارای آهار.
آهار مالیدن به جامه یا پارچه؛ آهار زدن؛ آهار دادن. =آهازیدن
= اهریمن
کسی که جوشن یا خفتان فولادی پوشیده باشد: جایی که برکشند مصاف از بر مصاف / وآهنسلب شوند یلان از پس یلان (فرخی: ۳۳۰).
کسی که جوشن یا خفتان آهنین بر تن کرده؛ آهنپوشیده.
پیشهوری که آلات و ادوات آهنی میسازد؛ آهنگر؛ آهنکوب.
= آهنربا
بیرونکننده؛ برآورنده؛ برکشنده.
بیرونکشیده؛ برکشیده؛ آخته؛ آهخته.
[قدیمی] ظرف آهنی: همیشه تا نجهد ز آهنینه مرزنجوش / همیشه تا ندمد ز آبگینه سیسنبر (فرخی: ۱۱۹).