جماد بودن.
فرهنگ فارسی عمید
ماه پنجم از سال هجری قمری، پس از ربیعالثانی.
ماه ششم از سال هجری قمری، پس از جمادیالاول؛ جَمادیالآخر؛ جُمادَیالاُخریٰ.
شتر تیزرو.
شترتندرو.
۱. زیبایی؛ نیکوصورتی؛ حسن صورت؛ خوشگلی. ۲. [قدیمی، مجاز] مایۀ زیبایی.
لؤلؤ؛ مروارید.
نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید، و بهویژه بنفش؛ لعل کبود؛ امتیست.
۱. (جغرافیا) مردم یا موجودات زندهای که در یک جا گرد آمده باشند. ۲. گروهی از مردم؛ انبوهی از مردم. ۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] آسودگی خاطر. ۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فراهم آمدن و مجتمع ...
۱. (ادبی) =جمله ۲. [قدیمی] چیزی که بهاختصار بیان میشود.
ریسمان ستبر کشتی.
۱. =جنبنده ۲. حشره.