ترشرو؛ عبوس؛ بداخم.
فرهنگ فارسی عمید
بیابان شنزار و بیآبوعلف.
محفظهای لاستیکی و گرد با دیوارۀ نازک که از هوا پر میشود و در تایر اتومبیل و امثال آن قرار میدهند؛ تویی.
= تِیس
۱. دستهای از مردم با خصوصیات مشترک. ۲. شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است. ۳. نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص: خوشتیپ.
کشک.
نام حرف «ث».
ویژگی کسی که در تصمیم خود پابرجا و استوار است؛ ثابتعزم.
در مرتبۀ سوم؛ علاوهبر مورد اول و دوم.
۱. آنچه مرکب از سه باشد؛ آنچه از سه چیز ترکیب شود. ۲. [مجاز] در مسیحیت، اب، ابن، و روحالقُدُس؛ ثالوث اقدس.
۱. = ثانوی ۲. (اسم) = ثنویه
۱. بحران؛ وضع بد. ۲. (صفت) برانگیخته؛ منتشرشونده؛ برپاشده.