۱. بدرای؛ بداندیش. ۲. نادرست.
فرهنگ فارسی عمید
سیهاندرون؛ تیرهدل؛ سیاهدل: چو پیروز شد دزد تیرهروان / چه غم دارد از گریهٴ کاروان (سعدی: ۹۳).
تیرهروزگار؛ سیهروزگار؛ سیهروز؛ بدبخت.
۱. (زیستشناسی) غدهای درونریز در گردن و جلوِ حنجره، تقریباً به شکل h، و به وزن ۲۵ تا ۳۰ گرم که هورمونی به نام تیروکسین را برای تنظیم سوختوساز بدن میسازد. ۲. ( ...
واحد اندازهگیری طول، تقریباً برابر با مسافتی که تیر رهاشده از کمان میپیمود.
۱. روز سیزدهم تیرماه. ۲. جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا میکردهاند.
تاریکی؛ سیاهی؛ کدورت.
زبانآور؛ فصیح.
= تیزهوش: هر کسی در بهانه تیزهش است / کس نگوید که دوغ من ترش است (نظامی۴: ۵۳۳).
باهوش؛ زرنگ؛ زیرک؛ هوشیار: تبسمکنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطلنیوش (سعدی۱: ۱۳۰).
هوشیاری؛ زرنگی.
تندرو؛ چابک.