به تکلف کَرَم کردن؛ اظهار کَرَم کردن.
فرهنگ فارسی عمید
گرامی داشتن؛ محترم داشتن؛ عزیز و ارجمند شمردن.
= تکژ
۱. شکسته شدن؛ درهم شکسته شدن؛ خرد شدن. ۲. شکستگی.
۱. کسی را کافر و بیدین خواندن؛ به کفر و بیدینی نسبت دادن. ۲. [قدیمی] پوشاندن. ۳. [قدیمی] کفاره دادن.
مردهای را کفن کردن؛ کفن پوشاندن به مرده.
نمدی که زیر زین بر پشت اسب میاندازند؛ نمدزین؛ آدرم؛ آدرمه؛ ترمه.
۱. رنج و سختی بر خود نهادن؛ به خود رنج دادن. ۲. تظاهر کرن به امری؛ کاری به مشقت و خلاف عادت کردن.
۱. کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن؛ فرمان به کاری سخت و پرمشقت دادن. ۲. (اسم) وظیفه و امری که به عهدۀ شخص است و باید انجام بدهد.
تیری که بر سر آن پیکان نباشد؛ تیر بیپیکان.
= تکمار