سنگی متبلور به رنگهای زرد، سرخ، و بنفش که در جواهرسازی به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
جفت؛ زوج.
۱. = توختن ۲. خواهنده؛ جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کینهتوز.
۱. وزن کردن؛ سنجیدن. ۲. [قدیمی، مجاز] خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن؛ سنگینی کاری را تحمل کردن و دل بر آن نهادن.
۱. خواروزبون. ۲. کسی که نزد همه خوار، خفیف، و بیمقدار باشد.
۱. میانه واقع شدن؛ میان دو یا چند چیز واقع شدن؛ میانجی شدن. ۲. (اسم مصدر) میانجیگری. ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانهروی.
۱. فراخ شدن؛ گشاده شدن. ۲. [قدیمی] فراخ نشستن. ۳. فراخی.
= توسکا
درختی جنگلی، با برگهای پهن، و پوست تنۀ خاکستریرنگ که داخل آن سرخرنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ میباشد و در دباغی و رنگرزی به کار میرود. در جنگل&zw ...
۱. در میان قرار دادن چیزی. ۲. چیزی را از وسط دونیمه کردن. ۳. میانجی کردن؛ واسطه ساختن.
۱. وسعت دادن؛ فراخ گردانیدن؛ گشاد کردن. ۲. توانگر ساختن و فراخروزی کردن.
۱. تاب؛ طاقت. ۲. توانایی؛ نیرو: چو بگسست زنجیر بیتوش گشت / بیفتاد و از درد بیهوش گشت (فردوسی: ۵/۱۹۸). ۳. [قدیمی] تن؛ بدن؛ جثه. ۴. [قدیمی] توشه؛ زاد. ۵. [قدیمی] خوراک به قد ...