راه یافتن.
فرهنگ فارسی عمید
لاغر کردن: اگر دشمن شود فربه ز کلک اوست تهزیلش / وگر ملکت شود لاغر ز عزم اوست تسمینش (قاآنی: ۴۹۲).
۱. قوی؛ نیرومند: ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷)، که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تَهْم و پشت کیانی (دقیقی: ۱۰۷). ۲. بزرگ. ۳. بیهم ...
مبارکباد گفتن؛ شادباش گفتن؛ تبریک گفتن.
۱. احساس به هم خوردن دل و انقلاب معده. ۲. قی کردن؛ استفراغ.
۱. تهی؛ خالی؛ عاری. ۲. برهنه؛ لخت: ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
تنگدستی؛ ناداری؛ بیپولی.
طرف راست یا چپ شکم، مابین آخرین دنده و لگن خاصره؛ پهلو.
برکه؛ تالاب.
۱. بازگشتکننده از گناه؛ توبهکننده. ۲. بخشایندۀ گناه؛ ارزانیدارندۀ توبه؛ توبهپذیرنده. ۳. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
از یکدیگر ارث بردن؛ به هم ارث دادن.
۱. بوتههای خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار میدهند. ۲. کلبهای که از بوتهها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند: بباید رفتن آخر چند باشی / چو متوار ...