یکدیگر را نفی کردن؛ با هم تباین داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. با هم ضدونقیض بودن؛ مخالف بودن چیزی با چیزی؛ ضد یکدیگر بودن. ۲. (منطق) قضیهای که قضیۀ دیگر را باطل کند، مانند شبوروز.
جسمانی.
= تملیت
از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب میسازند و در یک طرف آن پوست نازکی میکشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل میگیرند و با سر انگشتان به آن میزنند؛ ضرب؛ خمک؛ خنبک.
۱. روایی خواستن؛ روایی کردن حاجت را خواستن. ۲. خواستار وفای به وعده شدن.
ستارهشناسی.
۱. خود را به مذهبی منتسب کردن. ۲. شعر دیگری را به خود نسبت دادن.
۱. کسی که برات و حواله در دست دارد. ۲. آنکه مستمری و مواجب میگیرد.
پولی که در صندوق اداره یا بنگاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید چیزهای ضروری یا هزینههای فوری برسد؛ اعتبار متحرک.
۱. بدخلق. ۲. خشمگین. ۳. سرکش.
بیاندیشه؛ بیپروا.