۱. [مجاز] کنسرو. ۲. (زیستشناسی) نوعی ماهی بزرگ دریایی دوکیشکل، دارای استخوان و فلس، که بیشتر بهصورت کنسرو مصرف میشود.
فرهنگ فارسی عمید
کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است؛ آسودهتن؛ خوشگذران.
= تنتن
۱. خوشگذران. ۲. تنآسا؛ تنبل.
آنچه تن را بپوشاند؛ جامه؛ لباس.
اندازه گرفتن قسمتهای بدن انسان؛ آنتروپومتری.
۱. فرود آمدن. ۲. با هم پیکار کردن. ۳. فروتنی و کنارهگیری از مقام.
۱. خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر؛ انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر. ۲. [قدیمی] یکدیگر را نسخ کردن؛ باطل کردن؛ زایل کردن. * تناسخ ازمنه: [قدی ...
فرقهای که قائل به انتقال ارواح به اجساد و منکر بعث و حشر باشد و به عقیدۀ آن روح انسان نیکوکار پس از مردن در بدن انسان عاقل و هوشیاری داخل میشود که در دنیا لذت ببرد و خوش بگذراند ...
با هم نظموترتیب یافتن و منظم و آراسته شدن.
۱. نسبت به یکدیگر انصاف داشتن. ۲. تمام حق خود را گرفتن. ۳. با هم نصف کردن.
۱. گناه؛ بزه. ۲. گناه نابخشودنی. ۳. (اسم، صفت) کسی که بهواسطۀ ارتکاب گناه محکوم شده باشد.