۱. راه رفتن؛ قدم زدن؛ روان گشتن. ۲. پیادهروی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. مُهر و اثر مُهری که پادشاهان مغول به فرمانها میزدند. ۲. داغ یا مُهری که بر ران چهارپایان، بهویژه اسب، میزدند؛ نشان؛ علامت. ۳. در دورۀ ایلخانان مغول و صفوی، مال ...
۱. رستن؛ خلاص شدن. ۲. تن به کار ندادن. ۳. لغزیدن.
۱. مالک شدن؛ دارا شدن. ۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.
کسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد و حروف را نمیتواند از مخرج ادا کند؛ کجزبان.
سوزن درشت لحافدوزی.
درنگ کردن؛ کاری را با نرمی و کندی انجام دادن: حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی: ۵۱۷).
مالدار ساختن؛ صاحب مال گردانیدن.
۱. زراندود کردن؛ آبطلا دادن. ۲. [مجاز] امری یا خبری را خلاف آنچه هست نمایاندن؛ باطل و غلطی را به لباس حق و درست جلوه دادن؛ تلبیس؛ تزویر.
۱. قبول کردن؛ پذیرفتن. ۲. فرمان کسی را پذیرفتن. ۳. [قدیمی] پابرجا کردن. ۴. [قدیمی] نیرو و قدرت دادن. ۵. [قدیمی] به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد.
مُهره یا طلسمی که برای دفع بلا و چشمزخم به گردن اطفال آویزان کنند؛ تعویذ؛ حرز.
۱. تمام اندام و قدوقامت شخص؛ بدن؛ جسم. ۲. [مجاز] واحد شمارش انسان.