در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه.
فرهنگ فارسی عمید
تف انداختن.
فهماندن؛ حالی کردن.
= تف: به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۵). δ در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی میگویند.
۱. میوه خوردن. ۲. لذت بردن. ۳. بهرهور شدن از چیزی. ۴. خوشطبعی و مزاح کردن.
۱. جدا کردن چیزی از چیز دیگر. ۲. [قدیمی] باز کردن. ۳. [قدیمی] رها کردن.
داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب؛ تافتن؛ تفتن؛ تابیدن؛ تفسیدن؛ گرم شدن.
۱. یکدیگر را کشتن. ۲. با هم جنگ کردن؛ کارزار کردن.
= تقدیر
۱. (ریاضی) قرینه بودن؛ تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه. ۲. همزمانی بین دوچیز.
بوسیدن؛ بوسه زدن.
۱. پاک شدن؛ منزه شدن از عیب. ۲. پاکیزه بودن. ۳. پاکی و پرهیزکاری.