۱. از کاری فارغ شدن؛ دست از کار کشیدن. ۲. برای کاری آماده شدن. ۳. در امری جهد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. جدا کردن؛ جدایی انداختن. ۲. پراکنده ساختن. ۳. پراکندگی.
گرمی؛ حرارت.
۱. قطعهقطعه شدن؛ ریزهریزه شدن. ۲. زایل شدن موی از پوست.
۱. (پزشکی) ادرار بیمار که طبیب از تجزیه و معاینۀ آن پی به مرض میبُرد. ۲. (پزشکی) قاروره. ۳. هرچیزی که انسان را به چیز دیگر دلالت کند.
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب: از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیمروزان (نظامی۳: ۴۳۲) تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴: ۶۴۷).
فاسق شمردن؛ نسبت فسق به کسی دادن.
= تَفْش
= تفشیله
۱. جدا کردن. ۲. فصلفصل کردن کتاب و شرح و بسط دادن مطلب. ۳. شرح و بیان.
۱. رسوا کردن. ۲. رسوایی.
برتری دادن؛ برتر داشتن؛ کسی یا چیزی بر دیگری برتری دادن.