۱. از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن؛ دگرگون شدن. ۲. با تندی و خشم سخن گفتن؛ خشم کردن.
فرهنگ فارسی عمید
آبدهان که از دهان بیرون بیندازند؛ خدو؛ خیو.
= پیرومتر
مهرگیاه.
۱. خود را از کسی حفظ کردن. ۲. پرهیز نمودن؛ یکسو شدن.
۱. گرم؛ داغ. ۲. هرچه از آفتاب یا آتش گرم و داغ شده باشد. ۳. (اسم) = تافتون
ریزریز شدن؛ شکسته و ریزهریزه شدن.
تنگدل؛ دلافگار؛ آزردهدل.
فتنه انگیختن؛ فتنه افکندن؛ آشوب کردن؛ فتنه برپا کردن.
= پَت
۱. تنها شدن. ۲. یگانه شدن. ۳. یکه و تنها بودن.
۱. خودخواهی و خودنمایی کردن. ۲. [قدیمی] گردنکشی کردن. ۳. [قدیمی] جور و ستم کردن. ۴. [قدیمی] گردنکشی و زشتخویی.