۱. ذیل دادن؛ ذیلنویسی کردن؛ نوشتن مطلبی در پایین صفحۀ کتاب. ۲. [قدیمی] دامندار کردن؛ جامه را درازدامن کردن.
فرهنگ فارسی عمید
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر میرساند: بزرگتر، بهتر، داناتر.
۱. [جمعِ تَرجُمان و تُرجُمان] = ترجمان ۲. [جمعِ تَرجَمَة] = ترجمه
اتحادیهای که از همکاری چند مؤسسۀ صنعتی یا بازرگانیِ مربوط به یکرشته جهت تنظیم نرخ به دلخواه خود، کاهش رقابت، و حفظ منافع خودشان تشکیل میشود.
کسی که چیزی میتراشد.
آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد؛ ریزۀ چوب.
۱. شغل و عمل تراشکار. ۲. (اسم) کارگاهی که در آنجا اشیای فلزی را تراش میدهند.
۱. ستردن موی از بدن با تیغ. ۲. جدا کردن پوسته یا ورقههای نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ؛ تراش دادن. ۳. صاف کردن چوب یا تخته. ۴. خراشیدن و پاک کردن چیزی.
چوب یا چیز دیگر که آن را تراش داده باشند.
۱. عبورومرور وسایل نقلیه؛ حملونقل. ۲. انبوهی وسایل نقلیه در خیابان و جاده که در امر عبورومرور اختلال ایجاد میکند.
اسباب الکترونی، ساختمانش کوچک و بادوام است و به محض وصل کردن جریان به کار میافتد. تولید حرارت نمیکند. مقاومتش در مقابل ضربه و ارتعاش زیاد است. در وسایل ارتباطی و دستگاههای ...
= تراویدن