استوار گشتن چیزی یا امری؛ محکم شدن؛ استوار شدن.
فرهنگ فارسی عمید
جایی که تاک بسیار داشته باشد؛ باغ انگور.
۱. درست تشخیص دادن. ۲. نیرو دادن؛ قوت دادن. ۳. کمک یاری کردن خداوند به انسان.
= تب * تب نوبه: چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفتهست تبیازه او را (غضایری: لغتنامه: تبیازه).
یکدیگر را بشارت دادن؛ به هم مژده دادن.
۱. (زیستشناسی) گیاهی با ساقۀ بندبند و میانتهی. ۲. مادهای مرکب از آهک، سیلیس، و پتاس که از گیاهی به همین نام تهیه میشود و در قدیم به عنوان داروی تببر، ضد استف ...
پیروی کردن؛ دنبال کسی رفتن؛ از پی کسی رفتن.
۱. تباهکننده. ۲. نابودکننده. ۳. خرابکار. ۴. گناهکار.
۱. خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند؛ بورانی بادنجان. ۲. کباب: نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچهای یا لطیف حلوایی (مظهر: لغتنامه: تباهچه).
۱. جدایی. ۲. تفاوت. ۳. مخالف هم بودن؛ تضاد.
= پَت
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن.