۱. جوان خوشرو. ۲. شاد؛ خندان. ۳. شاداب.
فرهنگ فارسی عمید
تازنده.
= تاسه
نهم؛ نهمی.
پیروی کردن؛ اقتدا کردن؛ تقلید کردن.
لکههای سیاه که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ککمک؛ ماهگرفتگی.
= تاخ: دارم اسبی کش استخوان در پوست / هست چون در جوال هیزم تاغ (کمالالدین اسماعیل: ۴۶۷).
۱. تاب دادن؛ پیچیدن. ۲. (مصدر لازم) [مجاز] نافرمانی کردن.
۱. گداخته؛ تفته؛ حرارتدیده. ۲. (صفت فاعلی) [قدیمی] تابناک.
= طاقدیس
اتاق بزرگ؛ سالن.
= طیلسان