= تارِک
فرهنگ فارسی عمید
= تار۴
۱. [مقابلِ روشن] تیرهوتار. ۲. [مجاز] پیچیده؛ درهم؛ مبهم؛ مشکل. ۳. سیاه. ۴. [قدیمی، مجاز] بد. ۵. [قدیمی، مجاز] افسرده؛ اندوهگین؛ خشمگین. ۶. [قدیمی، مجاز] گمراه و پلید.
تیرهجان؛ تیرهدل؛ سیاهدل؛ گمراه.
۱. (عکاسی) اتاقی تاریک برای چاپ و ظهور عکس. ۲. هرجای تاریک.
۱. گمراه. ۲. [قدیمی] غمگین.
تاریکوروشن؛ اول سپیدهدم که هنوز هوا خوب روشن نشده؛ صبح کاذب؛ دم گرگ.
چیزی که تازه اختراع شده؛ نودرآمد؛ نوظهور.
۱. تردماغ؛ سرحال. ۲. خوشحال.
نورس؛ تازهرسیده.
گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
ویژگی آنکه تازه زاییده.