بخو، زنجیر، یا ریسمانی که به پای اسب ببندند.
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی یکساله از تیرۀ بادمجانیان با برگهای درشت، بدبو، و گلهای شیپوری ارغوانی یا سفید که حاوی مادهای سمّی به نام داتورین است و در معالجۀ آسم، تنگینفس، تشنج، و رم ...
استواری.
۱. اثر گذاشتن در چیزی؛ اثر کردن. ۲. (اسم) نفوذ؛ قدرت تاثیرگذاری.
= اقونیطون
مانند تاجران؛ به روش بازرگانان.
تاجمانند؛ هر چیز شبیه تاج.
پرندهای به اندازۀ کبوتر و دارای تاج پهن؛ مگسخوار.
مهلت دادن؛ مدت معین کردن.
۱. دویدن. ۲. تند رفتن. ۳. حمله بردن. ۴. (مصدر متعدی) دواندن؛ به تاخت درآوردن. ۵. (مصدر متعدی) اسب دواندن.
۱. به عقب انداختن. ۲. دیر کردن.
= داغداغان