خانم؛ بانو؛ خاتون.
فرهنگ فارسی عمید
چهارمین حرف الفبای فارسی؛ تا. δ در حساب ابجد: «۴۰۰».
=تی۱
نام واج «ت».
ضمیر متصل که به آخر کلمه افزوده میشود و به این معانی دلالت میکند: ۱) مالِ تو؛ تو: دخترت، چشمت. ۲) تو را: میفرستمت، ای غایب از نظر به خدا میسپارمت / جانم بسوختی و ز ج ...
کسی که اصول و مبانی علمی را میداند و میتواند تئوری بدهد یا از تئوریهای موجود برای تحلیل پدیدهها استفاده کند؛ نظریهپرداز.
حکومت روحانیان؛ حکومت الهی و مبتنی بر دین.
الکلوئید موجود در برگ چای که خاصیت آن مانندِ کافئین است.
۱. [مقابلِ پود] تار. ۲. رشتۀ ریسمان. ۳. تار مو. ۴. (موسیقی) سیم یا مفتول سازهای زهی: مغنی ملولم دوتایی بزن / به یکتایی او که تایی بزن (حافظ: ۱۰۵۸).
۱. = تابیدن۳ ۲. (اسم) طاقت. ۳. (اسم) توانایی. ۴. [قدیمی] قرار؛ آرام. ۵. (اسم) [قدیمی] شدت. * تاب آوردن: (مصدر لازم) طاقت آوردن؛ بردباری داشتن. * تاب داشتن: (مصدر لازم) طاقت داشتن؛ ...
۱. = تابیدن۲ ۲. = تافتن۱ ۳. تابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): نختاب، ریسمانتاب، ابریشمتاب، فتیلهتاب. ۴. تابیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرتاب. ۵. (اسم) پ ...
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.