= خفاش
فرهنگ فارسی عمید
۱. امید داشتن. ۲. توقع داشتن: نکند میل بیهنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری: ۳۶۶).
شاخهای از علم شیمی که به بررسی فرآیندهای شیمیایی موجود در بدن موجودات زنده میپردازد.
= بیوگ
عروس: بس عزیز و بس گرامی شاد باش / اندر این خانه بهسان نوبیوگ (رودکی: لغت فرس۱: بیوگ).
۱. درمانده؛ فرومانده؛ عاجز. ۲. بیدرمان. ۳. ناگزیر. ۴. بینوا؛ مستمند.
۱. درماندگی؛ ناتوانی. ۲. بینوایی.
۱. بیکار. ۲. بیهنر. ۳. ولگرد. ۴. بیفایده.
بیکرانه؛ بیپایان؛ نامحدود.
بیگانه بودن؛ ناآشنایی؛ ناشناس بودن.
۱. در اوایل دورۀ صفوی، عنوان حکام ولایات که غالباً از مرکز تعیین میشدند. ۲. در دورۀ قاجاریه، رئیس شهربانی یا حاکم نظامی.
= بیگلربیگ