۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن. ۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
فرهنگ فارسی عمید
= ویرانه
۱. = بیراهه ۲. (صفت) [مجاز] نامرتبط. ۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] ویژگی کسی که راه را گم کرده باشد؛ کجرو؛ گمراه.
نوعی پارچۀ نخی نازک: به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی: ۲۳۱).
= دیلم۱
۱. خارج. ۲. ظاهر چیزی. ۳. روی چیزی. * بیرون آمدن: (مصدر لازم) ۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن. ۲. [قدیمی] ظاهر شدن. * بیرون آوردن: (مصدر متعدی) ۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی د ...
۱. مربوط به بیرون: واکنشهای بیرونی. ۲. خارجی؛ ظاهری. ۳. (اسم) [مقابلِ اندرونی] قسمتی در خانه که به اندرونی وصل میشد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود.
۱. = بیختن ۲. [قدیمی] بیزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاکبیز، مُشکبیز.
۱. آزرده. ۲. روگردان و گریزان از چیزی. ۳. کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند.
۱. آزردگی. ۲. تنفر.
عنصر فلزی سفیدرنگ مایل به خاکستری، متبلور و شکننده که در ۲۶۸ درجه حرارت ذوب میشود و در داروسازی و صنعت به کار میرود.
اندکی بیشتر.