۱. بیپایان؛ آنچه پایان نداشته باشد. ۲. (قید) بیاندازه؛ بسیار.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کندذهن؛ کندفهم. ۲. (پزشکی) کسی که در اثر داروی بیهوشی یا علت دیگر هوش و حواسش از کار افتاده باشد و احساس درد نکند.
۱. [مجاز] بیاصل؛ بیاساس. ۲. [قدیمی، مجاز] بیثبات؛ ضعیف.
بیاصل؛ بیاساس.
بیترس؛ بیباک.
۱. [مجاز] تهیدست؛ تنگدست. ۲. آنکه پول ندارد. ۳. (قید) بدون گرفتن پول؛ مفت.
۱. بیحیا؛ بیشرم. ۲. حقناشناس.
بینوا؛ مفلس؛ تهیدست.
۱. بییارویاور بودن؛ تنهایی. ۲. بینوایی.
۱. مربوط به بیابان: جانوران بیابانی. ۲. [مجاز] وحشی: غول بیابانی. ۳. مربوط به خارج شهر: اتوبوس بیابانی. ۴. کسی که در بیابان بهسر میبرد.
خرمنهای جو یا گندم.
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخههای آن روی زمین بیفتد، مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار، و مانندِ آن؛ بوته.