برهمزننده؛ شوراننده.
فرهنگ فارسی عمید
= آشوردن
۱. غریب؛ بیگانه. ۲. مجهول؛ غیرمعروف؛ ناشناس؛ گمنام: چه کنم از جفای دهر که من / هستم آشوغ در میان شما (طرطری: لغتنامه: آشوغ).
آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد؛ نمایان؛ پدیدار؛ پیدا؛ هویدا؛ ظاهر؛ واضح. * آشکار شدن: (مصدر لازم) آشکار گشتن؛ نمایان شدن؛ ظاهر شدن. * آشکار کردن: (مصدر متعدی) ۱. آشکار ساختن؛ ...
۱. سکندری. ۲. لغزش.
۱. لانه؛ لانۀ پرندگان؛ کابوک؛ کابک: برو این دام بر مرغی دگر نِه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲). ۲. خانه؛ مسکن؛ مٲوا.
جنگیدن؛ ستیزیدن.
شیهه؛ بانگ اسب.
لقب بعضی وزیران بزرگ.
۱. تر کردن؛ خیسانیدن؛ نم کردن: پولاد نرم کی شود و شیرین / گرچه در انگبینْش بیاغاری (ناصرخسرو: ۴۸۹). ۲. سرشتن؛ آمیختن. ۳. (مصدر لازم) نم کشیدن؛ خیسیدن.
۱. خیسیدگی؛ نمکشیدگی. ۲. آغشتگی.
ترکننده؛ خیسکننده.