حیوان چهارپا، از قبیل گاو، گوسفند، اسب، شتر، و استر.
فرهنگ فارسی عمید
تابان؛ درخشان.
پدر. δ در اول کنیههای عربی میآید: بوالفضل، بوالقاسم.
نوعی مار بزرگ، بیزهر، و زندهزا، که دارای آثاری از دست و پا بهصورت زائده، و دندانهای پیش بالایی بلند، که با پیچیدن به دور جانوران کوچک آنها را شکار میکند
= باد۲
= بارد
= بارقه
۱. دارای حزن؛ محزون؛ اندوهگین. ۲. مایۀ حزن و اندوه.
۱. صاحبطمع. ۲. کسی که طمع بسیار دارد.
۱. کنیۀ پالوده. ۲. کنیۀ هر مرد جاهل عالمنما. ۳. [مجاز] احمق؛ نادان.
صاحب فضل؛ دارای فضیلت.
خداوند گریز؛ گریزنده.