= شخودن
فرهنگ فارسی عمید
انسان؛ مردم؛ آدمی.
۱. مژده دادن. ۲. (اسم) مژده.
۱. بههم چسبیدن. ۲. در آویختن به چیزی.
آشفتگی؛ پریشانی.
آشفتهکننده؛ پریشانکننده.
۱. پریشان شدن؛ آشفته شدن. ۲. (مصدر متعدی) پریشان کردن؛ آشفته کردن.
= اسفرزه
شکار کردن؛ درهم شکستن جانداری: جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).
فشار دادن همراه با حرکت سریع انگشتان دست به هم برای ایجاد صدا در هنگام شادی. * بشکنبشکن: [مجاز] ۱. جوشوخروش؛ هنگامه. ۲. بشکن زدن هنگام رقص و طرب. * بشکن زدن: (مصدر لازم) به ...
ظرف چوبی یا فلزی بزرگ استوانهای شکمدار برای آب، شراب، نفت، یا مایع دیگر.
= شکوفه