= بذر
فرهنگ فارسی عمید
= برزگر
در دورۀ پهلوی، درجهای در ارتش که به شاه اختصاص داشت؛ فرماندهِ کل قوا.
فرزند شخص بزرگ؛ آنکه از خاندان اصیل و نجیب است.
= جلبک
۱. نوعی سوسمار بزرگ؛ چلپاسه. ۲. [عامیانه] کودک یا جوان شلوغ و پر سروصدا.
۱. وزنده. ۲. جهنده.
۱. جای زدن. ۲. [عامیانه] موقعیت حساس یا مناسب: سر بزنگاه پیدایش شد. ۳. [مجاز] آن قسمت از نظم یا نثر که شاعر و نویسنده مطلب و مقصود خود را در آنجا بیان کند.
۱. خطا؛ جرم؛ عمل غیر قانونی. ۲. [قدیمی] گناه.
= بزهکار
= بزر
۱. تافتن؛ تابیدن؛ تابان شدن. ۲. برآمدن آفتاب.