ازمیانرفته؛ نابودشده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. = برانداختن ۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین. * برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز› ۱. دید زدن. ۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
نابودکننده؛ ازمیانبرنده.
تختی که بیماران یا مجروحان را روی آن میخوابانند و از جایی به جای دیگر میبرند.
۱. بهجا؛ مناسب. ۲. نیکو: کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری: مجمعالفرس: براه).
۱. به منظورِ؛ با این هدف که. ۲. به علتِ؛ به سببِ. ۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است. ۴. در ازایِ؛ در برابرِ. ۵. نسبت به؛ به خاطرِ: ب ...
۱. جامد؛ جماد. ۲. ساختگی و بیاصل.
بربطزن؛ نوازندۀ بربط.
= برهبند
۱. تحمل کردن. ۲. (مصدر لازم) روگردانیدن. ۳. پیچیدن؛ تاب دادن. ۴. (مصدر لازم) مقابله و برابری کردن.
بالاتر؛ بلندتر
۱. پنجه. ۲. چنگال پرندگان شکاری. ۳. پنجۀ حیوانات درنده.