۱. [عامیانه، مجاز] هنگام خشم دربارۀ کسی یا چیزی گفته میشود. ۲. [قدیمی] بدکیش؛ کافر؛ بیاعتقاد.
فرهنگ فارسی عمید
بدخو؛ بدسرشت.
۱. (زیستشناسی) جسم انسان غیر از سر؛ تن. ۲. [قدیمی] جسم برخی از اشیا: بدن شمع.
=بودن
تنه؛ پیکر.
وامداری؛ قرضداری.
بدکاری؛ بدکرداری.
سخت کینهتوز؛ بسیار کینهجو؛ کینهکش.
۱. بدگو؛ کسی که با سخنان بد دیگران را میرنجاند: از بد بدگفت نرنجد حکیم / بیخ چو سخت است ز صرصر چه بیم (امیرخسرو: لغتنامه: بدگفت). ۲. (اسم مصدر) بدگویی.
زشت؛ زشترو.
در معماری، زمین یا صحن خانه که کج و اریب باشد. δ آن را در قدیم شوم میپنداشتند.
۱. تازه؛ نو. ۲. شگفت. ۳. موجد و مبتدع؛ نوبیرونآورنده. ۴. (اسم) (ادبی) علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت میدهد بحث میکند.