= استات
فرهنگ فارسی عمید
۱. حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی: آستانهٴ شنوایی. ۲. قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره. ۳. نقطۀ آغاز یک عمل: در آستانهٴ ازدواج. ۴. = آستان ۵. [قدیمی، مجاز] زن؛ همسر.
۱. [مقابلِ رویه] پارچهای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر میدوزند. ۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزانتر است.
آنطرفتر: به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹).
ویژگی آنچه به عنوان آستر به کار میبَرند.
= آستین
۱. ورم و آماسی که در زخم و جراحت پیدا شود. ۲. زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند.
۱. قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را میپوشاند. ۲. [قدیمی] دهانۀ خیک و مشک. ۳. [قدیمی] طریقه و راه. * آستین افشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. اشاره کردن. ۲. اجازه دادن؛ رخصت د ...
تخممرغ.
= آسیاکده
آسیای کوچک با دو سنگ که معمولاً سنگ رویی دستۀ چوبی دارد و آن را با دست میگردانند.
آمادن؛ آماده بودن؛ آماده شدن.