متین؛ بردبار؛ باطمٲنینه؛ موقر.
فرهنگ فارسی عمید
مٲمور وصول باج و خراج؛ باجدار؛ باژدار.
= باژبان
۱. سینهبند کودکان؛ پیشبند. ۲. پستانبند زنان.
۱. بیم؛ ترس. ۲. نگرانی. ۳. [قدیمی] ملاحظه؛ پروا. * باک داشتن: (مصدر لازم) ترس داشتن؛ اندیشه داشتن.
۱. بامداد. ۲. (صفت) ویژگی کسی که در پگاه به جایی میرود. ۳. (صفت) آنکه اول از همه پیشی جوید.
۱. باعرضه؛ باجربزه. ۲. شایسته؛ لایق.
چیزی که مورد احتیاج باشد؛ ضروری؛ واجب؛ لازم.
لازم بودن؛ واجب بودن؛ بایسته بودن.
فروشنده.
= بایستن
بدتر: به گیتی بتر زاین نباشد بدی / جفا بردن از دست همچون خودی (سعدی۱: ۱۹۶).