۱. نمو کردن؛ رشد کردن؛ بزرگ شدن. ۲. تناور گشتن. ۳. فخر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. بامراه؛ راه بام؛ راهی که به پشت بام میرود. ۲. پلکان؛ نردبان.
طبل یا نقاره که وقت بامداد مینواختند: بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی: ۳۴۰).
۱. نگهدارنده؛ محافظتکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاسبان، دربان، دروازهبان، شتربان، باغبان، پالیزبان، فیلبان. ۲. صاحب؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مهربان.
۱. بناکننده؛ سازنده. ۲. بنیانگذار؛ مؤسس.
۱. ظرف؛ کاسه؛ خنور. ۲. ظرفی که در آن خوراک باشد. ۳. نوعی خوانندگی.
۱. روشن؛ درخشان. ۲. ظاهر؛ آشکار. ۳. فائق.
۱. با یکدیگر؛ بهاتفاق. ۲. متحد. * با هم آمدن: (مصدر لازم) همراه یکدیگر آمدن. * با هم شدن: (مصدر لازم) متفق شدن.
= بهمان
دارای هنر؛ هنرمند.
باشوکت؛ باشکوه؛ دارای شکوه و بزرگی.
۱. یقین؛ اعتقاد. ۲. عقیده. * باور داشتن: (مصدر متعدی) ۱. باور کردن. ۲. سخن کسی را راست و درست پنداشتن.