پرآزرم؛ باشرم.
فرهنگ فارسی عمید
۱. = آزمودن ۲. آزماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بختآزما، جنگآزما، رزمآزما، زورآزما.
آزموده بودن؛ چگونگی و حالت آزموده؛ کارکشتگی.
۱. آزمایش؛ امتحان: وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴). ۲. حاصل تجربه. ۳. م ...
= آذوقه
حریص؛ آزمند.
مثل؛ مانند؛ شبیه؛ نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): برقآسا، تگرگآسا، شیرآسا، گرگآسا.
آنکه کارها و پیشامدها را بر خود آسان گیرد و سهل شمارد؛ سهلانگار.
۱. آسودگی؛ راحتی. ۲. استراحت.
۱. آسایشطلب؛ آسایشخواه؛ آنکه آسایش میخواهد. ۲. آنکه دربند تنآسایی است.
"