۱. شایسته؛ سزاوار. ۲. رایج.
فرهنگ فارسی عمید
= بادروزه
هنگام اظهار شادی یا خشنودی یا تحسین کسی به کار میرود؛ آفرین؛ مرحبا: بارکالله، گُل کاشتی.
۱. بارگیرنده؛ باربرنده؛ بردارندۀ بار. ۲. اسب و هر حیوان بارکش. ۳. کشتی، ارابه، اتومبیل، یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری.
گرفتن بار برای حملونقل؛ عمل بار بستن و بار گرفتن.
زمینی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود.
۱. کنجکاوی. ۲. خردهبینی؛ دقت. ۳. هوشیاری.
۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده. ۲. بدون پوشش: زخم باز. ۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود. ۴. گ ...
۱. دوباره؛ ازنو؛ دیگرباره: باز پیدات شد؟ ۲. نیز؛ هم: اگر حتی یک ذره ملاحظه میکردی، باز غنیمت بود.
پرندهای شکاری، با منقار خمیده، چنگالهای قوی، و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند: کند ه ...
۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج. ۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ش ...
دوباره آمدن؛ برگشتن؛ به جای خود برگشتن: اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانهسرم بازآید (حافظ: ۴۸۰).