۱. خامطمع؛ خیالباف. ۲. خودبین؛ متکبر: جمله نفسهای تو ای بادسنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱: ۳۹)، که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. فرفره. ۲. بادبزن. ۳. آنچه با وزش باد دور خود میچرخد.
= بادافراه
= بادمجان
نوشابۀ مستیآور؛ شراب؛ می: بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست (حافظ: ۵۶). * باده کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] باده نوشیدن؛ باده خوردن.
فروشندۀ باده؛ میفروش.
۱. بادهخوار؛ بادهنوش: چو با حبیب نشینی و باده پیمایی / به یاد دار محبان بادهپیما را (حافظ: ۲۴ حاشیه). ۲. کسی که بسیار باده بخورد.
بادهنوشی؛ شرابخوری.
بادهخوار؛ بادهپیما.
میگساری؛ بادهنوشی؛ بادهخواری.
۱. پایدار؛ استوار؛ محکم. ۲. ویژگی آنچه زود فرسوده و نابود نشود.
= بادبَر١