کسی که در سواری و تاختوتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ تکسوار؛ یکهتاز.
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنکه فقط یک تن را بشناسد و در دوستی و وفاداری نسبت به او پایدار باشد.
۱. یکتخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینهای یکپارچه پوشانده بود. ۲. (قید) [مجاز] همگی؛ بهتمامی: مردم یکپارچه شعار میدادند.
۱. (نظامی) بخشی از یک سازمان نظامی که دارای افراد و تجهیزات برنامهریزیشده و معین است؛ واحد. ۲. (صفت) [قدیمی] یک عدد؛ یکی. ۳. (قید) [قدیمی] یکیک؛ یکبهیک؛ یکی ...
یکیک؛ یکایک؛ یکبهیک.