۱. کسی که سخن میگوید. ۲. آنکه در تلوزیون یا رادیو متنی را میخواند.
فرهنگ فارسی عمید
پنداری؛ مانند اینکه: سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد (سعدی: ۱۴۲).
= گفتن
حرف؛ سخن؛ کلمه. * گپ زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] حرف زدن؛ سخن گفتن: هرکجا زلف ایازی دید خواهی در جهان/ عشق بر محمود بینی و گپ زدن بر عنصری (سنائی۲: ۳۱۹).
= غژک
هر رستنی که از زمین بروید؛ علف؛ نبات.
جایی که گیاه بسیار دارد؛ علفزار؛ مرغزار.
زارع؛ برزگر.
آفرینندۀ جهان؛ خالق عالم.
۱. نگهبان گیتی. ۲. [مجاز] پادشاه.
۱. خداوند گیتی؛ پروردگار. ۲. [مجاز] پادشاه.
۱. آنکه همۀ جهان را بشناسد؛ شناسندۀ جهان. ۲. جهاندیده؛ مجرب